******اسیر عشق ****** | ||||||||||||||||
|
هل آشپزی هستید؟ نه اصلا، اما اهل خوردن هستم. غذاهای موردعلاقهام؛ خورشت قورمهسبزی و کوکوی سبزی است.
الان خیلی نه، ولی چون من خیلی سال تئاتر کار کردهام، تاثیر نرمشهای بدنی تئاتر هنوز با من است. یعنی هنوز اتفاق بدی برای بدنم نیفتاده. ولی چندین سال است فقط صبحها نرمش سبکی میکنم تا کرختی سر صبح از بین برود.
با توجه به حرفهایی که زدم، باید از کسی بدم بیاید؟
از بین کارهای خودم خیلی کارها بوده که به خاطر بازی در آنها خودم را سرزنش میکنم، اما اجازه بدهید نام نبرم، چون نمیخواهم کسی را ناراحت کنم. از بعضی کارهای این یکی، دوسالهام بدم میآید.
بیخیالیام.
بستگی دارد چه کارگردانی و از چه زاویه دیدی بخواهد زندگی من را بسازد.
بیخیالیام و اینکه هیچ چیز را جدی نمیگیرم.
بزرگترین نقطه ضعفم، بزرگترین نقطه قوتم هست.
از آنهایی که در قید حیات هستند کسی را یادم نمیآید، اما مرحوم حسن حامد خیلی در زندگی من تاثیرگذار بوده است و همینطور آلبر کامو.
چون پدر و مادرم هستند، بزرگم کردهاند و همه تلاششان را کردهاند تا من به سر و سامانی برسم.
اینکه هیچچیز را جدی نمیگیرم، فکر میکنم خیلی چیز جالبی نیست. البته خیلی برای رسیدن به این ویژگی سعی کردهام، چون معمولا اتفاقات تلخ خیلی مرا تحتتاثیر قرار میدادند و تاثیر بعضی از آنها در گذشته دور هنوز با من است. بنابراین خیلی سعی کردهام از تلخیها دوری کنم. با اینکه میدانم شاید خیلی برای دیگران قابل درک نباشد و گاهی آنها را ناراحت کند. مثلا پذیرش اینکه من هیچوقت به مراسم ختم یا عیادت مریض در بیمارستان و از این دست جاها نمیروم، برای دیگران سخت است، چون در فرهنگ ما این انتظار وجود دارد که در سختیها و ناراحتیها کنار هم باشیم، اما من واقعا از این مسائل پرهیز میکنم، چون غمها بیشتر از زمان معمول و معقولش روی من اثر میگذارند. مثلا من هنوز از مرگ حسن حامد که در ۲۹ سالگی به علت بیماری در گذشت، متاثر هستم. بنابراین فقط به این فکر میکنم که خودم در شرایط بد قرار نگیرم. شاید به خاطر این است که من خیلی حساس و آسیبپذیر هستم.
گریه کردن. بیشترین زمانی که حالم گرفته میشود، وقتی است که از من میخواهند گریه کنم، اما من نمی توانم. ممکن است با پیاز و یکسری کارهای دیگر اشکم را در آورند، اما خودم اصلا نمیتوانم گریه کنم. خیلی برایم سخت است و معذب میشوم. البته خیلی هم دوست ندارم دربارهاش صحبت کنم. هیچوقت جلوی دوربین نتوانستهام گریه کنم.
من آدم ناامیدی نیستم، ولی شاید نگاه خیامی به زندگی دارم. هرچقدر هم سعی کنیم مستقل باشیم و در قالب هیچ تفکر و سبکی قرار نگیریم، با این حال بالاخره آدم تاثیرگذاری در زندگی ما وجود دارد و نهایتا در یک قالبی قرار میگیریم. بله من دوست ندارم تحت تاثیر کسی باشم، دوست دارم خودم فکر کنم و تجربه کنم و به چیزهای جدیدی برسم، اما در نهایت باز هم این اتفاق میافتد.
تا جایی که یادم است، کلاه را همیشه داشتهام. حتی آن زمان که ساعت خوش را کار میکردیم، من به کلاه علاقه داشتم، اما از زمانی که کچلی ام بیشتر شد، علاقهام به کلاهم بیشتر شد. الان سالهاست که کلاه شاپو استفاده میکنم، اما قبل از آن، همان زمان ساعت خوش، از این کلاه بارکاییها میگذاشتم. باراکا همان کلاههایی است که گنگسترهای ایتالیایی در فیلمهای کلاسیک سرشان میگذاشتند. اکثرا پارچهای هستند و لبه کوتاهی دارند. شدم. فکر میکنم کلاه خیلی در چهره تاثیر دارد. راستش من خیلی به لباس اهمیت نمیدهم، ولی کلاه خیلی برایم مهم است. گرانترین کلاهی هم که تا امروز خریدهام، یک کلاه گوچی تقلبی بود که حدود ۳۰ هزارتومان برایش پول دادهام!
حبیب رضایی از دوستان خیلی خوبم است. ما به جز کلاههایمان و موهایمان که از ته میزنیم، علایق مشترک دیگری هم داریم. انتخاب کرده است و امیدوارم در آینده هم همین طور باشد. و رفیق خیلی حال میکنم. روزی که راه رفتم
خاطرهای یادم میآید که به نظر خودم به یادآوردناش خیلی عجیب است. یکی پدر و مادرم را به خاطر می آورم که در خیابان سر اینکه من خودم راه بروم یا مادرم بغلم کند، با هم بحث میکردند. پدرم میگفت بگذار خودش راه برود و مادرم میگفت این بچه هنوز نمیتواند خودش راه برود، خیلی کوچک است و خسته می شود و اصرار داشت من را بغل کند. خیلی باید سنم کم بوده باشد، اما یادم میآید. خاطره دیگر، مربوط به آخرین باری است که من را به حمام عمومی زنانه بردند. آن دفعه دلاکهای حمام به مادرم گفتند این پسر دیگر بزرگ شده و دیگر نباید به حمام عمومی زنانه بیاید و از آن به بعد هیچوقت مادرم من را با خود به حمام نبرد. من در اولین فیلم سینماییام که ساختم، رضا هرگز نمیخوابد، خیلی از این خاطرات کودکیام را بازسازی کردم. مثلا یک باری که در بچگی، عروسک تزیینی را دزدیدم و در باغچه خانهمان خاک کردم. بعدا هم دیگر هیچوقت پیدایش نکردم! تهیهکنندهای که مرا صاحب خانه کرد
این چیزی که میگویم شاید خیلی هدیه به حساب نیاید، اما برای من هدیه فراموش نشدنیای است. زمانی که متهمگریخت را کار میکردیم، موعد قرارداد اجاره خانهمان سر آمده بود و باید خانه را عوض می کردیم، من مانده بودم چه کار کنم. آقای مهام که به اتفاق آقای محمدی تهیهکننده کارمان بودند، فهمید و پیگیر ماجرا شد و رفت با آقای ذوالفقاری نامی که من هنوز با ایشان در ارتباط هستم، صحبت کرد. آقای ذوالفقاری در کار ساخت و ساز است، هنوز هم کارهای خیر زیادی میکند، همین خانهای را که الان دارم، قرارداد خریدش را با من بستند. من گفتم شرایط خرید خانه الان ندارم، اما ایشان گفتند هیچ مسالهای نیست، هرچقدر داری الان بده و بقیهاش را به مرور پرداخت کن. اگر ایشان این لطف را به من نمیکردند، شاید من هرگز صاحبخانه نمیشدم. کارگری در دوره هخامنشی
به پایان دوره ساسانیه تا ببینم همه اتفاقاتی که در آن زمان افتاده، به همین شکلی که ما امروزه اطلاع داریم، بوده یا نه و چقدر اطلاعات امروز ما با حقیقت منطبق است. دوره تاریخی دیگری که دوست داشتم تجربهاش میکردم، زمانه حمله اسکندر به ایران و فروپاشی حکومت هخامنشیان بوده. البته فکر میکنم من جزو کارگرهای آن دوره میبودم. آن کارگرهایی که پاسارگاد و تختجمشید را درست کردهاند. ما مشهدیها… طرح نیش و زنبور یک برای آقای کیانیان بود و تا آنجا که میدانم روی دوی آن هم دارند کار میکنند. خیلی دوست دارم با آقای کیانیان همبازی شوم. البته من و ایشان همشهری هستیم و به هرحال یک بخشی از این علاقه به عِرقمان نسبت به مشهد برمیگردد. ناخودآگاه وقتی حامد بهداد، رضا کیانیان، ودیگر همشهریان مان را میبینم که موفق بودهاند، خیلی خوشحال میشوم. البته پدر من در اصل گنابادی هستند و متاسفانه ما خیلی از فامیلمان را در زلزله شدید گناباد در سال ۴۷ از دست دادیم. نمیدانم این حس از کجا میآید، اما خیلی خوشحال میشوم وقتی همشهریانمان به موفقیت میرسند. خیلی از بچههای با استعداد تئاتر مشهد،متاسفانه هنوز خیلی دیده نشدهاند. مثل آقای صابری که یکی از بهترین نویسندهها و کارگردانهای تئاتر مشهد است. گردآوری: ایران فیس بوک نظرات شما عزیزان:
اینم سر
![]() |
.. ![]() |
||||||||||||||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |